













در جلسه هفتم در این باره خواهید شنید و میفهمید که :
- گرمی و سردی و تری و خشکی مزاج نیستند؟!
- حرارت و آتش اصلا چگونه و چه وقت خلق شده اند؟!
- ماده نخستین یا ماده المواد چیست؟!
- افعال و چیزهایی که بواسطه آنها هرچیز در عالم ایجاد شد؟
- آتش و خاک بسیط چگونه ایجاد و منشا آنها از کجاست؟
- گرمی و سردی در این عالم خاکی چگونه خلق شدند؟
- دوئیت و تضاد مانند مذکر و مونث در عالم چگونه شکل گرفت؟!
در جلسه نهم در این باره خواهید شنید و میفهمید که :
- در طب اخلاطی درباره چه سخن گفته میشود؟!
- با ترکیب و تمزیج چهار مایع در نسبت های متمایز این امکان هست که هر لحظه چیزی جدید در عالم متکون شده (بوجود آمده) و دارای خواص منحصر به خود باشند حال یا بدست انسان و یا بشکل طبیعی.
- مزاج صحّی چیست و حفظ صحت که میگویند محافظت از آن است.
- با کلیک بر جایگاه زیر پادکست آشنایی کلی با این موضوع را بشنوید که در همین باب در جلسه ای که اشاره کردیم به تفصیل خواهید آموخت.
دراین باره خواهید در این دوره بصورت مفصل در بخش های متعدد آن خواهید شنید و میفهمید که :
- طبیب کیست و چگونه میتوان طبیبشان خواند!!
- درابتدای مراجعه بیمار چه باید بکند یک طبیب که اصالت دارد و دارای شرافت و اخلاق پزشکی است؟!
- عمل تعدیل چیست و در طب دارای چه شرایطی است؟
- درمان به ذهن یا بدارو کدام مقدم است؟
- با کلیک بر جایگاه روبرو پادکست آشنایی کلی با این موضوع را بشنوید که در همین باب در جلسات متعدد در این دوره به تفصیل خواهید آموخت.
مزاج شناسی تخصصی
تعریف و تفاوت طبع و مزاج
شهرزورى
تعریفى از مزاج به این شرح بیان مىکند: مزاج، کیفیت ملموسى است در جسمى که مرکب است از عناصرى با کیفیتهاى متضادى که هر کدام دیگرى را مىشکند
و در آن اثر مىگذارد و به این شکستن «تفاعل» مىگویند و البته در کیفیات متضاد، شرط نیست که ضدّین نهایت اختلاف را با هم داشته باشند؛ خلاصه آنکه کیفیت حاصل از چنین تفاعلى «مزاج» نامیده مىشود.
شهرزورى سعى کرده است با ذکر هر قیدى از ورود اشکالات قبلى جلوگیرى کند. پس از آن، اقسام مزاجها که از تفاعل کیفیتهاى چهارگانه رطوبت، یبوست، حرارت و برودت در اجسام حاصل مىشود، به تفصیل مورد بحث واقع شده است.
انواع مزاج
این چنین نیست که یک نوع فقط داراى یک مزاج باشد، بلکه در انواعى که مرکباند چندین مزاج به ترتیب اوّل و دوم و … وجود دارد؛
مثلا، انسان مرکب است از اعضایى مثل سر و قلب و هر کدام از آنها مرکب است از اعضاى متشابه مثل گوشت و استخوان و هر کدام مرکباند از اخلاط و اخلاط مرکباند از خوراکیها و خوراکیها از عناصر چهارگانه.
در این مثال، خوراکیها که از تفاعل عناصر حاصل شده است، مزاج اوّلاند و اخلاط که از تفاعل خوراکیها پدید آمده است، مزاج دوم است و گوشت و استخوان که از تفاعل اخلاط پدید آمده است، مزاج سوم است و انسان مزاج چهارم.
نکته مهم این است که هر مزاج، ممتزج را آماده مىکند تا خاصیت و تأثیرى از جانب واهب، در آن پدید آید، به عبارت دیگر صرف مزاج، عامل وجود خواص و کیفیات در ممتزج نیست و در مثال مذکور،
پس از حصول مزاج انسان،
از واهب، در انسان چیزى پدید مىآید که به آن «قوه نفسانى» مىگوییم.
شهرزورى با یک تلقى اشراقى،

خلط؛
جسمِ مایعِتر (شکل پذیر)[۱] است، که غذا در وهله نخست[۲]) با هضم کبدى) بدان تبدیل مىگردد[۳]. و آن دو گونه مىباشد: بخشى خلطِ پسندیده، و آن خلطى است که شایستگى[۴] دارد تا به تنهایى یا با دیگر اخلاط، جزیى از بافت عضو غذا پذیر بدن، قرار گیرد، و به تنهایى یا با خلط دیگر، بدان عضو شباهت یافته، و جملگى جایگزین آنچه از بدن تحلیل رفته، گردند؛ بخش دیگر خلط زاید و ناپسند که آن شایستگى را ندارد مگر
این که (به کمک طبیعت بدن) به خلط پسندیده تبدیل گردد، که به ندرت چنین اتفاقى مىافتد، و لذا باید پیش از آن (تبدیل به خلط پسندیده) از بدن دفع و بیرون ریخته گردد.
رطوبتهاى موجود در بدن
مىگوییم: رطوبتهاى بدن، بخشى رطوبتهاى اولى است، و بخش دیگر رطوبتهاى ثانوى. رطوبتهاى اولى، همان اخلاط چهارگانه موضوع بحث، مىباشند.
رطوبتهاى ثانوى نیز دو گونه است: رطوبتهاى زاید و رطوبتهاى غیر زاید؛ رطوبتهاى زاید بدن را در مباحث آینده یادآور مىشویم.
رطوبتهاى ثانوى و غیر زاید بدن آن است که از حالت ابتدایى (خلطى) استحاله یافته و در بافت اعضا نفوذ نموده ولى بطور کامل جزء بافت عضوى از اعضاى مفرد بدن قرار نگرفته است.
اصناف رطوبتهاى ثانوى و غیر زاید
رطوبتهاى ثانوى (مرحله دوم) در بدن چهارگونه مىباشد:
- رطوبتى که در فضاهاى خالى اطراف مویرگهاى غذارسان به اعضاى اصلى بدن، محصور مىباشد
- رطوبتى که بین اعضاى اصلى بدن، همانند شبنم پراکنده است،و هرگاه بدن غذاى مورد نیاز خود را از دست دهد، این رطوبت آمادگى تبدیل شدن به غذا براى بدن را دارد و علاوه بر این هرگاه اعضاى بدن بر اثر حرکت شدید یا علت دیگرى، خشک گردد، این رطوبت باعث نم دهى بدان اعضا مىگردد؛
[۱] در تعریف خلط مىگویند: جسمِ رطب( تر) سیال؛ قید رطب به ترى عنصرى؛ یعنى شکل پذیرى اشاره دارد، و قید سیال( مایع و روان) به ترى( خیس) حسى اشاره دارد. این تفسیر از« رطب» و« سیّال» بنا بر برخى نظرات مانند قطب الدین شیرازى مىباشد بنا بر این تفسیر اشکال به دو خلط صفراء و سوداء که در تعریف آن دو گفته مىشود دو خلط یابس وارد نمىباشد، زیرا این دو خلط بالفعل رطب( شکل پذیر) و سیال( مایع) مىباشند و بالقوه و در کیفیت یابس مىباشند یعنى افاده خشکى در بدن مىنمایند. اشکال دیگر بنا بر این تفسیر به بلغم زجاجى و جصى مىباشد این دو، شکل پذیر و سیال نمىباشند در پاسخ مىگوییم، مشابهت بلغم زجاجى و جصّى به شیشه مذاب و گچ مطلق نیست بلکه به لحاظ کیفیت شباهت به این دو ماده دارند( به بیان مؤلف مفرح القلوب در رنگ شباهت دارند نه در قوام) و در عین حال رطب و سیال مىباشند و اگر به فرض به نهایت زجاجیت و جصّیت برسند از تعریف خلط خارج مىگردند و به مجاز به این دو اطلاق خلط مىشود.
[۲] قید« وهله نخست» در تعریف، براى خارج کردن رطوبتهاى ثانوى مانند: نطفه و … است؛ زیرا آنها پس از تکوّن خلط در مراحل بعدى به وجود مىآیند.
[۳] ابن سینا در تعریف خلط مىگوید: یستحیل الیه الغذاء؛ یعنى غذا بدان تبدیل مىگردد. برخى از شارحان مىگویند واژه استحاله با حرف الى به معناى تغییر صورت نوعى و ماهوى شىء مىباشد بنا بر این واژه استحاله که در تعریف خلط آمده چون با حرف الى استعمال شده به معناى تغییر صورت نوعى و ماهوى مىباشد لذا کیلوس از تعریف خلط خارج است زیرا استحاله کیلوس که در معده انجام مىپذیرد صورت نوعى و ماهوى غذا تغییر نیافته و صرفاً تغییر کیفى در آن رخ داده است و براى بیان چنین تغییرى از واژه استحاله بدون حرف الى استفاده مىکنند مثلًا مىگویند استحال الماء الحار بارداً؛ آب گرم، سرد گردید.( گزیده از مفرح القلوب، ص ۲۱)
[۴] خلط پسندیده باید شایستگى عضو بدن شدن را، داشته باشد هر چند در منافع و مصارف دیگرى از آن استفاده گردد.
اجناس چهارگانه اخلاط
مىگوییم: رطوبتهاى خلطى نیز شامل پسندیده و ناپسند (زاید) منحصر در چهار جنس مىباشند.[۱]
- جنس خون، برترین خلط است؛
- جنس بلغم؛
- جنس صفراء؛
- جنس سوداء.
خون:
خون، با مزاج گرم وتر به دو گونه طبیعى و ناطبیعى تقسیم مىشود:
الف. خون طبیعى، سرخ رنگ، بوى تعفّن ندارد،[۲] بسیار شیرین[۳]) و با اعتدال قوام[۴]) مىباشد.
[۱] از اخلاط، تعبیر به اجناس شد و از رطوبتهاى ثانوى، تعبیر به اصناف شد، زیرا بین اخلاط، اختلاف جوهرى وجود دارد و علاوه بر آن هر خلط، اقسام متعددى دارد، بر خلاف رطوبتهاى ثانوى که بین آنها تفاوت جوهرى دیده نمىشود، مثلًا صنف دوم در ابتداى هضم چهارم شکل مىگیرد، و صنف سوم در انتهاى آن تحقق مىیابد پس تمایز جوهرى بین آن دو دیده نمىشود.
[۲] بوى ناخوشایندى ندارد، زیرا تعفن از استیلاى حرارت بیگانه، ناشى مىگردد و بىبویى از استیلاى سردى، لذا از خون، نوعى بوى خوش استشمام مىگردد.
[۳] بسیار شیرین، نسبت به اخلاط دیگر نه این که مانند عسل شیرین باشد.
[۴] از ویژگى خون« اعتدال قوام» آن بین رقّت صفراء و غلظت سوداء مىباشد، این ویژگى در متن قانون نیامده ولى از مباحث آینده معلوم مىگردد.
ابن سینا با این که منافع اخلاط دیگر را بیان نموده است، از بیان منافع خون طبیعى، صرف نظر نموده است، براى کامل شدن مبحث، منافع خون طبیعى را یادآور مىشویم:
۱- تغذیه بدن؛ ۲. ایجاد حرارت در بدن؛ ۳. تکوّن روح طبى از بخش لطیف خون، لذا افراط در خونگیرى باعث عوارضى مانند: غشى و افت نبض مىگردد؛ ۴.. نشاط و زیبایى پوست؛ ۵-. سازگارترین خلط با طبیعت بدن، لذا طبیعت از هدر رفتن آن دریغ دارد، و استفاده از مسهل براى تخلیه خون ممنوع و مخاطره آمیز مىباشد.( گزیده از شرح آملى، ص ۱۱۶)
خون غیر طبیعى، و آن دو گونه تحقق مىیابد:
- خونى که به خودى خود، و بدون آمیختگى با چیزى (خلطى)، از مزاج شایسته خود تغییر یافته است، مثلًا مزاج آن سرد یا گرم گردیده است.
- خونى که به سبب آمیختن با خلط ناپسند[۱] در مزاج طبیعى آن، تباهى به وجود آمده است، این قسم نیز بر دو گونه مىباشد:
الف. خلط تباه از بیرون خون، نفوذ نموده و باعث فساد خون گردیده است.
ب. خلط تباه از خود خون به وجود آمده؛ مثلًا اندکى از خون متعفن شده در نتیجه بخش لطیف آن (متعفن)، صفراى غیر طبیعى گردیده و بخش غلیظ آن، سوداى غیر طبیعى،[۲] و هر دو یا یکى از آن دو در خون باقى مانده و باعث فساد خون گردیده است. این نوع از خون غیر طبیعى هر دو گونهاش (الف و ب) به اقتضاى آنچه با آن آمیخته، مختلف است، و آن از اصناف بلغم، سوداء، صفراء، و مائیت (آبى، که از اخلاط محسوب نمىباشد.) به وجود مىآید.
بنابراین، خون غیر طبیعى (به سبب آمیختن با مواد مختلف ویژگىهاى خود را از دست مىدهد.) از حیث قوام، گاه (به سبب آمیزش با سوداء یا بعضى از اصناف بلغم) به صورت دُردى و غلیظ مىگردد، و گاه (به سبب آمیزش با صفراء یا آب) به صورت آبکى و رقیق، و از حیث رنگ، گاه (به سبب آمیزش با سوداء) بسیار تیره و گاه (به سبب آمیزش با بلغم) سفید، و همچنین از حیث بو و مزه دگرگون مىگردد؛ پس (به سبب آمیزش با صفراء)
تلخ و (به سبب آمیزش با بلغمِ شور) شور یا (به سبب آمیزش با سوداء یا بلغمِ ترش) به ترشى مىگراید.
بلغم:
بلغم، آن نیز به دو گونه، طبیعى و ناطبیعى تقسیم مىگردد:
الف. بلغم طبیعى آن است که شایستگى تبدیل به خون را در وقت مقتضى دارد؛
زیرا بلغم خون ناتمام پخته است و آن نوعى بلغم شیرین مىباشد. بلغم طبیعى بسیار سرد نبوده، بلکه نسبت به بدن انسان، اندک سرد است و نسبت به دو خلط خون و صفراء سرد مىباشد.
(با این که بلغم طبیعى اندکى شیرین است ولى) گاه بلغم شیرین، طبیعى نیست، و آن بلغم بىمزه است- به زودى آن را یادآور مىشویم- آن زمان که با خون طبیعى آمیخته گردد، (و بدان شیرین گردد) و آن شیرینى بسیار در نزلهها (از سر) و مخاط (از سینه) محسوس مىباشد.
به باور جالینوس، طبیعت، عضو خاصى را براى نگهدارى بلغم شیرین طبیعى، مهیا نکرده است، چنان که براى دو خلط صفراء و سوداء چنین کرده است، زیرا این نوع از بلغم شباهت نزدیکى به خون دارد و همه اعضاى بدن بدان نیازمند مىباشند؛ لذا باید (همراه با خون) در مجارى خون (رگها) جریان داشته باشد.
مىگوییم: این نیاز اعضاى بدن به بلغم دو گونه است.
- نیاز ضرورى؛ ۲. نیاز انتفاعى.
اما نیاز ضرورى، (که همراهى بلغم با خون را اقتضا مىکند) دو چیز است:
[۱] تعبیر به خلط ناپسند دقیق نمىباشد، چنان که اشاره خواهد شد گاه خون غیر طبیعى، در اثر آمیخته شدن با آب به وجود مىآید؛ لذا تعبیر به« ماده ناپسند» مناسبتر بود.
[۲] مشهور بر آن است که خون به بلغم استحاله نمىگردد، لذا در پیدایش این نوع از خون غیر طبیعى، به صفراء و سوداء اشاره شد.
ادامه بلغم
اول: نزدیکى دائم مقادیرى از بلغم با اعضاى بدن، تا در صورت فقدان غذاى مورد نیاز، بلغم براى تغذیه اعضا به خون نیکى تبدیل گردد، این (نارسایى در خون رسانى به اعضا) به دلیل احتباس (گرفتگى عروق) و قطع خون رسانى از ناحیه گوارش، از معده و کبد، و همچنین بروز عوامل دیگر، به وجود مىآید، در این صورت قواى اعضا به کمک حرارت غریزى، بلغم را پخته، گوارش داده و (با تبدیل به خون) عضو را تغذیه مىنمای
این جنبه از ضرورت (تبدیل به خون) براى خلط بلغم مىباشد
و دو خلطِ صفراء و سوداء، در آن مشارکت ندارند، زیرا گرماى غریزى، تنها بلغم را به خون نیک اصلاح مىکند؛ گرچه (دو خلط دیگر) در فساد و عفونى شدن توسط گرماى عارضى (غیر ذاتى و بیگانه) با بلغم مشارکت دارند.
دوم: فایده دیگر همراهى بلغم با خون، مهیا سازى خون براى تغذیه اعضاى بلغمى مزاج بدن، مانند: مغز، است، که باید در خون غذا رسان بدان، بهرهاى معیّن از بلغم فعال موجود باشد، این جنبه از ضرورت براى دو خلطِ صفراء و سوداء نیز وجود دارد.
اما نیاز انتفاعى (و غیر ضرورى) براى خلط بلغم در بدن، ترى بخشى به مفاصل و اعضاى پر حرکت بدن مىباشد، در نتیجه براى عضو در اثر حرکت و اصطکاک، خشکى عارض نمىگردد، این منفعتى نزدیک به ضرورت است.
ب. بلغم غیر طبیعى، و آن داراى انواع متعددى است[۳]:
- بلغم مخاطى، بلغم زایدى که از حیث قوام متفاوت است، و این تفاوت در هیأت و قوام در حس نیز مشهود است؛
- بلغم خام، بلغمى که در نگاه سطحى قوام یکدستى دارد، ولى در واقع، قوام پیوسته و یکسانى ندارد
…………..
[۱] در صورتى که خلط بلغم مانند دو خلط دیگر در عضوى( مفرغه) نگهدارى مىگردید، چنین نفعى بر آن مترتب نبود.
[۲] این عبارت گویا در حاشیه بوده است و به سهو وارد متن گردیده است.( شرح آملى، ص ۱۲۰)
[۳] بلغم غیر طبیعى، دو گونه تظاهر پیدا مىکند، از حیث هیئت و قوام و از حیث طعم و مزه،( همه اقسام بلغم سفید مىباشند) لذا به همین دو گونه نیز شناخته و تقسیم مىگردد.
صفراء:
صفراء، آن نیز به دو گونه، طبیعى و زایدِ غیر طبیعى، تقسیم مىگردد.
صفراى طبیعى، کف خون مىباشد که رنگ آن سرخِ خالص[۱]، سبک و تیز [گرم] است
هرگاه صفراء، گرمتر باشد، سرخى بیشترى دارد، آن گاه که صفراى طبیعى در کبد تکوّن مىیابد، دو بخش مىگردد، بخشى از آن با خون جریان مىیابد، و بخش دیگر به کیسه صفراء سرازیر مىشود.
آن بخش از صفراء که با خون همراه است، دو جنبه ضرورى و انتفاعى دارد، جنبه ضرورى وجود صفراء با خون، آمیزش آن با خون براى تغذیه اعضایى است که در مزاج خود به اندازه مقتضى، سزاوار بهرهاى از صفراى نیکاند، مانند: ریه؛ جنبه انتفاعى همراهى صفراء با خون، ایجاد رقت و لطافت در خون براى سهولت عبور خون در مجارى تنگ است.
صفراى پالایش یافته و جذب شده به زهره نیز دو جنبه ضرورى و انتفاعى دارد، اما جنبه ضرورى به اعتبار همه بدن، پاکسازى بدن از جریان صفراى اضافى در آن، و به اعتبار عضوى خاص، تغذیه کیسه زهره است؛ اما جنبه انتفاعى ذخیره صفراء در زهره دو چیز است:
- شستشوى روده از مدفوع و بلغم چسبنده؛
- گزش و تحریک روده و ماهیچه مقعد، تا احساس به دفع پیدا شود، و براى تخلیه حرکت کند[۲]؛ لذا بسا به سبب پیدایش سده (بند آمدگى) در مجراى بین زهره به سوى روده، بیمارى قولنج عارض مىگردد.
………….
[۱] شارح موجز، ص ۱۴ مىگوید: سرخ خالص، که مایل به زردى است، چون رشته زعفران، لذا برخى رنگ صفراء را زرد گفتهاند، زیرا احمر ناصع، زرد زعفرانى است، داود انطاکى در تذکره، ص ۱۰ مىگوید: صفراء هنگام جدا شدن از بدن سرخ خالص است و مدت زمانى پس از آن زرد مىگردد.
[۲] سطح روده ها توسط مادهاى رطوبى معروف به« صهروج امعاء» اندود شده است تا از تماس و آسیب رودهها با مواد دفعى جلوگیرى شود و این ماده رطوبى مانع احساس به دفع مىگردد لذا براى تحریک طبیعت به دفع لازم است پیوسته صفراى تندى بدان ریزش نماید( گزیده از شرح موجز، ص ۱۴).
صفراى غیر طبیعى[۱]
صفراى غیر طبیعى دو گونه است:
الف. خروجش از صفراى طبیعى به سبب اختلاط با ماده بیگانه.
ب. خروجش از صفراى طبیعى به سببى در گوهر آن.
گونه اول از صفراى غیر طبیعى که در اثر آمیزش با ماده بیگانه به وجود آمده، نوعى از آن شناخته شده و از شهرت بسیارى برخوردار است[۲]، و آن صفراى آمیخته با بلغم است و آن در بیشتر موارد در کبد به وجود مىآید[۳]، و نوعى از آن که شهرت کمترى دارد، صفراى آمیخته با سوداء مىباشد.
وجه شناخته شده و شایعتر به دو صفراى غیر طبیعى مرّه صفراء[۴] و یا مرّه محّیّه (زرده تخم مرغى)[۵] تقسیم مىشود؛ زیرا بلغمى که با آن آمیخته گردیده، گاه رقیق است و در نتیجه مره صفراء به وجود مىآید، و گاه غلیظ است و از آن صفراى شبیه به زرده تخم مرغ به وجود مىآید.
[۱] تقسیم صفراى غیر طبیعى بر مبناى سبب پیدایش آن مىباشد که تفاوت در رنگ نیز در آن مشهود است.
[۲] یعنى وجود و شیوع بسیارى دارد.
[۳] به صورت نادر در فضاى معده به وجود مىآید زیرا اولًا همه اخلاط در کبد به وجود مىآیند ثانیاً فضا و مجارى کبدى بسیار تنگ مىباشد و آمیختگى اخلاط در آن به گونهاى است که در برخى شرایط، تمایز بین آنها منتفى مىگردد، بر این اساس در پارهاى موارد و شرایط خلط غیر طبیعى به وجود مى آید.
………….
[۴] با این که به بیشتر اقسام صفراء در لغت« مِرّه» اطلاق مىشود ولى به لحاظ شیوع و مشهود بودن این نوع از صفراء به خصوص در قى بدان مره گفته شده( بطورى که گمان شده صفراء تنها آن است) و اخوینى در هدایه آن را« اصفر»( زردآب) نامیده است این نوع صفراء باعث بروز بیمارىهاى صفراوى چون اسهال صفراوى، نمله، تب غب و عفونت پذیرى و زخم آورى مىباشد.
[۵] از این صفراى غیر طبیعى، قى و بیمارىهاى صفراوى پدیدار شود و اگر عفونت پذیرد، تب اینیالوس( تبى که درون بدن بسوزد و بیرون سرد باشد) و اورام مزمن به وجود آید و اگر با خون آمیزد طاعون پدید آید.( نقل با تصرف از هدایه المتعلمین، ص ۳۱)
سودا
سوداء، نیز به دو گونه، طبیعى و زاید غیر طبیعى، تقسیم مىشود.
سوداى طبیعى، رسوب و ته نشین خون پسندیده و مزه آن بین شیرینى و گسى است.
هرگاه سوداء در کبد به وجود آید به دو بخش توزیع مىشود: بخشى از سوداء با خون در بدن جریان مىیابد، و بخش دیگر آن به سوى طحال سرازیر مىگردد.
بخش همراه خون به دو جهت، ضرورى و انتفاعى مىباشد. جنبه ضرورى، آمیزش آن با خون به اندازه لازم، در جهت تغذیه تک تک اعضایى است که در مزاج آن، وجود مقدارى از سوداى نیک ضرورت دارد، مانند: استخوانها[۱]. اما جنبه انتفاعى وجود سوداء، تقویت، استحکام بخشى و ایجاد تراکم در خون و جلوگیرى آن از تحلیل مىباشد.
سودایى که در طحال ذخیره شده، آن بخش از سودایى است که خون از آن مستغنى مىباشد، و براى آن دو جنبه، ضرورى و انتفاعى، تصور مىشود. ضرورت آن یا به ملاحظه همه بدن- یعنى پاکسازى بدن از سوداى اضافى[۱]– مىباشد، و یا به ملاحظه عضوى در بدن- یعنى تغذیه طحال- است. اما منفعت در ذخیره سازى سوداء، زمان ترشّح آن به سوى دهانه معده است، و این منفعت به دو چیز تحقق مىیابد:
- تقویت، استحکام بخشى و زمخت گرداندن دهانه معده؛
- قلقلک در دهانه معده به واسطه ترشى سوداء[۲] و برانگیختن حس گرسنگى و اشتهاى به غذا.
بدانید که صفرایى که به زهره سرازیر مىشود آن مقدار از صفراست که خون از آن بىنیاز مىباشد، و صفرایى که از زهره فرومىریزد، آن مقدارى از صفراست که زهره از آن بىنیاز مىباشد، همچنین سودایى که به طحال مىریزد آن چیزى است که خون از آن بىنیاز مىباشد و سودایى که از طحال ترشح مىگردد، آن چیزى است که طحال از آن بىنیاز مىباشد.
همان گونه که صفراى مرارى (در کیسه صفراء) نیروى دافعه را از پایین تحریک مىکند، سوداى طحالى (در طحال) نیز نیروى جاذبه را از بالا بیدار مىگرداند؛
…………..
[۱] در صورت انتشار سوداء در بدن، بیمارىهاى سوداوى مانند یرقان سیاه( سندى) به وجود مىآید.
[۲] سوداى ذخیره در طحال، نضج مىیابد و بر ترشى آن افزوده مىگردد.
………
[۱] همچنین تغذیه غضروفها و رباطٌّها.
سوداى غیر طبیعى
سوداى غیر طبیعى سودایى است که به روش رسوب و ته نشین شدن خون، به دست نمىآید، بلکه تولید آن به فرایند خاکستر شدن و سوختن است، چرا که اجسام ترِ آمیخته با عنصر زمینى به دو روش، عنصر زمینى از آن جدا مىگردد:
- از راه رسوب و ته نشین شدن[۱] و این گونه رسوب تنها از خلط خون حاصل مىشود (و دیگر اخلاط رسوب ندارند) و این همان سوداى طبیعى است.
- از راه سوختن، بدین گونه که بخش لطیف خلط گداخته گردد و بخش غلیظ آن به جاى ماند، این گونه رسوب از خون و دیگر اخلاط به دست مىآید، و این سوداى زاید است و (براى تمایز از سوداى طبیعى) به آن اطلاق مِرَّه سوداء مىشود.
گفتیم سوداى طبیعى تنها از راه رسوب و دُردى خون به دست مىآید، زیرا خلط بلغم به دلیل چسبندگى و لزوجت چیزى مانند دُردى[۲] از آن ته نشین نمىگردد. خلط صفراء نیز به دلیل لطافت و کمى عنصر زمینى در آن و حرکت پیوسته آن[۳] و حجم اندک آن در بدن، که از خون متمایز باشد، چیز قابل توجهى از آن رسوب نمىکند، و هرگاه
اندکى صفراء از خون جدا شود، (ته نشین نمىگردد، بلکه) بى درنگ متعفن شده یا از بدن دفع مىگردد.[۴]
و در صورت تعفن (توسط حرارت بیگانه)، بخش لطیف آن گداخته مىگردد و بخش کثیف آن تحت عنوان سوداى سوخته، به جا مىماند نه سوداى رسوبى.
(در ادامه چگونگى به دست آمدن سوداى غیر طبیعى مىگوییم) بخشى از سوداى زاید خاکستر صفراء و سوخته آن است و مزهاى تلخ دارد، تفاوت آن با صفرایى که آن را صفراى سوخته نامیدیم در آن است که صفراى سوخته، در اثر امتزاج با همین خاکستر به وجود مىآید، ولى این همان خاکسترى است که خودبه خود جدا شده و بخش لطیف آن گداخته شده است.
………………..
[۱] رسوب عبارت است، از جدا شدن
آب کدر.
[۲] در نسخهاى کالدهن دارد، یعنى مانند روغن که داراى دردى و رسوب نمىباشد، بعضى از شارحان مىگویند به جز روغن زیتون.
[۳] صفراء، به لحاظ حرارت زیاد، پیوسته در جنبش و حرکت است و جسم سائل در حال حرکت، چیزى از آن رسوب نمىکند، لذا نیاز به سکون دارد.( تلخیص از شرح آملى، ص ۱۳۵)
[۴] در صورت درنگ، طبیعت آن را به سرعت به کیسه صفراء انتقال مىدهد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.