0
02188250686

مزاجشناسی تعریف اصطلاح مزاج

مزاج شناسی تعریف عناصر اربعه

مزاجشناسی درباره قوای اولیه عناصر چی هستند؟

بخش هایی از قسمت های مختلف از شرح قانونچه رضی

مزاج شناسی حیوان جز از نفس خویش تغذیه نمی گردد

مزاجشناسی هدف طبیب باید تعدیل باشد نه تجویز دارو!!

مجموعه ستارگان و تاثیرشان برمزاج انسان ها
۰۰:۰۰

در حال بارگذاری محتوا

 

مزاج شناسی تخصصی

تعریف و تفاوت طبع و مزاج 

شهرزورى

تعریفى از مزاج به این شرح بیان مى‏کند: مزاج، کیفیت ملموسى است در جسمى که مرکب است از عناصرى با کیفیتهاى متضادى که هر کدام دیگرى را مى‏شکند

و در آن اثر مى‏گذارد و به این شکستن «تفاعل» مى‏گویند و البته در کیفیات متضاد، شرط نیست که ضدّین نهایت اختلاف را با هم داشته باشند؛ خلاصه آنکه کیفیت حاصل از چنین تفاعلى «مزاج» نامیده مى‏شود.

شهرزورى سعى کرده است با ذکر هر قیدى از ورود اشکالات قبلى جلوگیرى کند. پس از آن، اقسام مزاجها که از تفاعل کیفیتهاى چهارگانه رطوبت، یبوست، حرارت و برودت در اجسام حاصل مى‏شود، به تفصیل مورد بحث واقع شده است.

 

انواع مزاج

این چنین نیست که یک نوع فقط داراى یک مزاج باشد، بلکه در انواعى که مرکب‏اند چندین مزاج به ترتیب اوّل و دوم و … وجود دارد؛

مثلا، انسان مرکب است از اعضایى مثل سر و قلب و هر کدام از آنها مرکب است از اعضاى متشابه مثل گوشت و استخوان و هر کدام مرکب‏اند از اخلاط و اخلاط مرکب‏اند از خوراکیها و خوراکیها از عناصر چهارگانه.

در این مثال، خوراکیها که از تفاعل عناصر حاصل شده است، مزاج اوّل‏اند و اخلاط که از تفاعل خوراکیها پدید آمده است، مزاج دوم است و گوشت و استخوان که از تفاعل اخلاط پدید آمده است، مزاج سوم است و انسان مزاج چهارم.

نکته مهم این است که هر مزاج، ممتزج را آماده مى‏کند تا خاصیت و تأثیرى از جانب واهب، در آن پدید آید، به عبارت دیگر صرف مزاج، عامل وجود خواص و کیفیات در ممتزج نیست و در مثال مذکور،

پس از حصول مزاج انسان،

از واهب، در انسان چیزى پدید مى‏آید که به آن «قوه نفسانى» مى‏گوییم.
شهرزورى با یک تلقى اشراقى،

خلط؛

جسمِ مایعِ‏تر (شکل پذیر)[۱] است، که غذا در وهله نخست‏[۲]) با هضم کبدى) بدان تبدیل مى‏گردد[۳]. و آن دو گونه مى‏باشد: بخشى خلطِ پسندیده، و آن خلطى است که شایستگى‏[۴] دارد تا به تنهایى یا با دیگر اخلاط، جزیى از بافت عضو غذا پذیر بدن، قرار گیرد، و به تنهایى یا با خلط دیگر، بدان عضو شباهت یافته، و جملگى جایگزین آنچه از بدن تحلیل رفته، گردند؛ بخش دیگر خلط زاید و ناپسند که آن شایستگى را ندارد مگر

این که (به کمک طبیعت بدن) به خلط پسندیده تبدیل گردد، که به ندرت چنین اتفاقى مى‏افتد، و لذا باید پیش از آن (تبدیل به خلط پسندیده) از بدن دفع و بیرون ریخته گردد.

رطوبت‏هاى موجود در بدن‏

مى‏گوییم: رطوبت‏هاى بدن، بخشى رطوبت‏هاى اولى است، و بخش دیگر رطوبت‏هاى ثانوى. رطوبت‏هاى اولى، همان اخلاط چهارگانه موضوع بحث، مى‏باشند.

رطوبت‏هاى ثانوى نیز دو گونه است: رطوبت‏هاى زاید و رطوبت‏هاى غیر زاید؛ رطوبت‏هاى زاید بدن را در مباحث آینده یادآور مى‏شویم.

رطوبت‏هاى ثانوى و غیر زاید بدن آن است که از حالت ابتدایى (خلطى) استحاله یافته و در بافت اعضا نفوذ نموده‏ ولى بطور کامل جزء بافت عضوى از اعضاى مفرد بدن قرار نگرفته است.

 

اصناف رطوبت‏هاى ثانوى و غیر زاید

رطوبت‏هاى ثانوى (مرحله دوم) در بدن چهارگونه مى‏باشد:

  1. رطوبتى که در فضاهاى خالى اطراف مویرگ‏هاى غذارسان به اعضاى اصلى بدن، محصور مى‏باشد
  2. رطوبتى که بین اعضاى اصلى بدن، همانند شبنم پراکنده است،و هرگاه بدن غذاى مورد نیاز خود را از دست دهد، این رطوبت آمادگى تبدیل شدن به غذا براى بدن را دارد و علاوه بر این هرگاه اعضاى بدن بر اثر حرکت شدید یا علت دیگرى، خشک گردد، این رطوبت باعث نم دهى بدان اعضا مى‏گردد؛

 

 

[۱] در تعریف خلط مى‏گویند: جسمِ رطب( تر) سیال؛ قید رطب به ترى عنصرى؛ یعنى شکل پذیرى اشاره دارد، و قید سیال( مایع و روان) به ترى( خیس) حسى اشاره دارد. این تفسیر از« رطب» و« سیّال» بنا بر برخى نظرات مانند قطب الدین شیرازى مى‏باشد بنا بر این تفسیر اشکال به دو خلط صفراء و سوداء که در تعریف آن دو گفته مى‏شود دو خلط یابس وارد نمى‏باشد، زیرا این دو خلط بالفعل رطب( شکل پذیر) و سیال( مایع) مى‏باشند و بالقوه و در کیفیت یابس مى‏باشند یعنى افاده خشکى در بدن مى‏نمایند. اشکال دیگر بنا بر این تفسیر به بلغم زجاجى و جصى مى‏باشد این دو، شکل پذیر و سیال نمى‏باشند در پاسخ مى‏گوییم، مشابهت بلغم زجاجى و جصّى به شیشه مذاب و گچ مطلق نیست بلکه به لحاظ کیفیت شباهت به این دو ماده دارند( به بیان مؤلف مفرح القلوب در رنگ شباهت دارند نه در قوام) و در عین حال رطب و سیال مى‏باشند و اگر به فرض به نهایت زجاجیت و جصّیت برسند از تعریف خلط خارج مى‏گردند و به مجاز به این دو اطلاق خلط مى‏شود.

[۲] قید« وهله نخست» در تعریف، براى خارج کردن رطوبت‏هاى ثانوى مانند: نطفه و … است؛ زیرا آنها پس از تکوّن خلط در مراحل بعدى به وجود مى‏آیند.

[۳] ابن سینا در تعریف خلط مى‏گوید: یستحیل الیه الغذاء؛ یعنى غذا بدان تبدیل مى‏گردد. برخى از شارحان مى‏گویند واژه استحاله با حرف الى به معناى تغییر صورت نوعى و ماهوى شى‏ء مى‏باشد بنا بر این واژه استحاله که در تعریف خلط آمده چون با حرف الى استعمال شده به معناى تغییر صورت نوعى و ماهوى مى‏باشد لذا کیلوس از تعریف خلط خارج است زیرا استحاله کیلوس که در معده انجام مى‏پذیرد صورت نوعى و ماهوى غذا تغییر نیافته و صرفاً تغییر کیفى در آن رخ داده است و براى بیان چنین تغییرى از واژه استحاله بدون حرف الى استفاده مى‏کنند مثلًا مى‏گویند استحال الماء الحار بارداً؛ آب گرم، سرد گردید.( گزیده از مفرح القلوب، ص ۲۱)

[۴] خلط پسندیده باید شایستگى عضو بدن شدن را، داشته باشد هر چند در منافع و مصارف دیگرى از آن استفاده گردد.

اجناس چهارگانه اخلاط

مى‏گوییم: رطوبت‏هاى خلطى نیز شامل پسندیده و ناپسند (زاید) منحصر در چهار جنس مى‏باشند.[۱]

  1. جنس خون، برترین خلط است؛
  2. جنس بلغم؛
  3. جنس صفراء؛
  4. جنس سوداء.

خون:

خون، با مزاج گرم وتر به دو گونه طبیعى و ناطبیعى تقسیم مى‏شود:

الف. خون طبیعى، سرخ رنگ، بوى تعفّن ندارد،[۲] بسیار شیرین‏[۳]) و با اعتدال قوام‏[۴]) مى‏باشد.

[۱] از اخلاط، تعبیر به اجناس شد و از رطوبت‏هاى ثانوى، تعبیر به اصناف شد، زیرا بین اخلاط، اختلاف جوهرى وجود دارد و علاوه بر آن هر خلط، اقسام متعددى دارد، بر خلاف رطوبت‏هاى ثانوى که بین آنها تفاوت جوهرى دیده نمى‏شود، مثلًا صنف دوم در ابتداى هضم چهارم شکل مى‏گیرد، و صنف سوم در انتهاى آن تحقق مى‏یابد پس تمایز جوهرى بین آن دو دیده نمى‏شود.

[۲] بوى ناخوشایندى ندارد، زیرا تعفن از استیلاى حرارت بیگانه، ناشى مى‏گردد و بى‏بویى از استیلاى سردى، لذا از خون، نوعى بوى خوش استشمام مى‏گردد.

[۳] بسیار شیرین، نسبت به اخلاط دیگر نه این که مانند عسل شیرین باشد.

[۴] از ویژگى خون« اعتدال قوام» آن بین رقّت صفراء و غلظت سوداء مى‏باشد، این ویژگى در متن قانون نیامده ولى از مباحث آینده معلوم مى‏گردد.

ابن سینا با این که منافع اخلاط دیگر را بیان نموده است، از بیان منافع خون طبیعى، صرف نظر نموده است، براى کامل شدن مبحث، منافع خون طبیعى را یادآور مى‏شویم:

۱- تغذیه بدن؛ ۲. ایجاد حرارت در بدن؛ ۳. تکوّن روح طبى از بخش لطیف خون، لذا افراط در خون‏گیرى باعث عوارضى مانند: غشى و افت نبض مى‏گردد؛ ۴.. نشاط و زیبایى پوست؛ ۵-. سازگارترین خلط با طبیعت بدن، لذا طبیعت از هدر رفتن آن دریغ دارد، و استفاده از مسهل براى تخلیه خون ممنوع و مخاطره آمیز مى‏باشد.( گزیده از شرح آملى، ص ۱۱۶)

خون غیر طبیعى، و آن دو گونه تحقق مى‏یابد:

  1. خونى که به خودى خود، و بدون آمیختگى با چیزى (خلطى)، از مزاج شایسته خود تغییر یافته است، مثلًا مزاج آن سرد یا گرم گردیده است.
  2. خونى که به سبب آمیختن با خلط ناپسند[۱] در مزاج طبیعى آن، تباهى به وجود آمده است، این قسم نیز بر دو گونه مى‏باشد:

الف. خلط تباه از بیرون خون، نفوذ نموده و باعث فساد خون گردیده است.

ب. خلط تباه از خود خون به وجود آمده؛ مثلًا اندکى از خون متعفن شده در نتیجه بخش لطیف آن (متعفن)، صفراى غیر طبیعى گردیده و بخش غلیظ آن، سوداى غیر طبیعى،[۲] و هر دو یا یکى از آن دو در خون باقى مانده و باعث فساد خون گردیده است. این نوع از خون غیر طبیعى هر دو گونه‏اش (الف و ب) به اقتضاى آنچه با آن آمیخته، مختلف است، و آن از اصناف بلغم، سوداء، صفراء، و مائیت (آبى، که از اخلاط محسوب نمى‏باشد.) به وجود مى‏آید.

بنابراین، خون غیر طبیعى (به سبب آمیختن با مواد مختلف ویژگى‏هاى خود را از دست مى‏دهد.) از حیث قوام، گاه (به سبب آمیزش با سوداء یا بعضى از اصناف بلغم) به صورت دُردى و غلیظ مى‏گردد، و گاه (به سبب آمیزش با صفراء یا آب) به صورت آبکى و رقیق، و از حیث رنگ، گاه (به سبب آمیزش با سوداء) بسیار تیره و گاه (به سبب آمیزش با بلغم) سفید، و همچنین از حیث بو و مزه دگرگون مى‏گردد؛ پس (به سبب آمیزش با صفراء)

تلخ و (به سبب آمیزش با بلغمِ شور) شور یا (به سبب آمیزش با سوداء یا بلغمِ ترش) به ترشى مى‏گراید.

بلغم:

بلغم، آن نیز به دو گونه، طبیعى و ناطبیعى تقسیم مى‏گردد:

الف. بلغم طبیعى آن است که شایستگى تبدیل به خون را در وقت مقتضى دارد؛

زیرا بلغم خون ناتمام پخته است و آن نوعى بلغم شیرین مى‏باشد. بلغم طبیعى بسیار سرد نبوده، بلکه نسبت به بدن انسان، اندک سرد است و نسبت به دو خلط خون و صفراء سرد مى‏باشد.

(با این که بلغم طبیعى اندکى شیرین است ولى) گاه بلغم شیرین، طبیعى نیست، و آن بلغم بى‏مزه است- به زودى آن را یادآور مى‏شویم- آن زمان که با خون طبیعى آمیخته گردد، (و بدان شیرین گردد) و آن شیرینى بسیار در نزله‏ها (از سر) و مخاط (از سینه) محسوس مى‏باشد.

به باور جالینوس، طبیعت، عضو خاصى را براى نگهدارى بلغم شیرین طبیعى، مهیا نکرده است، چنان که براى دو خلط صفراء و سوداء چنین کرده است، زیرا این نوع از بلغم شباهت نزدیکى به خون دارد و همه اعضاى بدن بدان نیازمند مى‏باشند؛ لذا باید (همراه با خون) در مجارى خون (رگ‏ها) جریان داشته باشد.

مى‏گوییم: این نیاز اعضاى بدن به بلغم دو گونه است.

  1. نیاز ضرورى؛ ۲. نیاز انتفاعى.

اما نیاز ضرورى، (که همراهى بلغم با خون را اقتضا مى‏کند) دو چیز است:

[۱] تعبیر به خلط ناپسند دقیق نمى‏باشد، چنان که اشاره خواهد شد گاه خون غیر طبیعى، در اثر آمیخته شدن با آب به وجود مى‏آید؛ لذا تعبیر به« ماده ناپسند» مناسب‏تر بود.

[۲] مشهور بر آن است که خون به بلغم استحاله نمى‏گردد، لذا در پیدایش این نوع از خون غیر طبیعى، به صفراء و سوداء اشاره شد.

ادامه بلغم

اول: نزدیکى دائم مقادیرى از بلغم با اعضاى بدن، تا در صورت فقدان غذاى مورد نیاز، بلغم براى تغذیه اعضا به خون نیکى تبدیل گردد، این (نارسایى در خون رسانى به اعضا) به دلیل احتباس (گرفتگى عروق) و قطع خون رسانى از ناحیه گوارش، از معده و کبد، و همچنین بروز عوامل دیگر، به وجود مى‏آید، در این صورت قواى اعضا به کمک حرارت‏ غریزى، بلغم را پخته، گوارش داده و (با تبدیل به خون) عضو را تغذیه مى‏نمای

این جنبه از ضرورت (تبدیل به خون) براى خلط بلغم مى‏باشد

و دو خلطِ صفراء و سوداء، در آن مشارکت ندارند، زیرا گرماى غریزى، تنها بلغم را به خون نیک اصلاح مى‏کند؛ گرچه (دو خلط دیگر) در فساد و عفونى شدن توسط گرماى عارضى (غیر ذاتى و بیگانه) با بلغم مشارکت دارند.

دوم: فایده دیگر همراهى بلغم با خون، مهیا سازى خون براى تغذیه اعضاى بلغمى مزاج بدن، مانند: مغز، است، که باید در خون غذا رسان بدان، بهره‏اى معیّن از بلغم فعال موجود باشد، این جنبه از ضرورت براى دو خلطِ صفراء و سوداء نیز وجود دارد.

اما نیاز انتفاعى (و غیر ضرورى) براى خلط بلغم در بدن، ترى بخشى به مفاصل و اعضاى پر حرکت بدن مى‏باشد، در نتیجه براى عضو در اثر حرکت و اصطکاک، خشکى عارض نمى‏گردد، این منفعتى نزدیک به ضرورت است.

ب. بلغم غیر طبیعى، و آن داراى انواع متعددى است‏[۳]:

  1. بلغم مخاطى، بلغم زایدى که از حیث قوام متفاوت است، و این تفاوت در هیأت و قوام در حس نیز مشهود است؛
  2. بلغم خام، بلغمى که در نگاه سطحى قوام یکدستى دارد، ولى در واقع، قوام پیوسته و یکسانى ندارد

…………..

[۱] در صورتى که خلط بلغم مانند دو خلط دیگر در عضوى( مفرغه) نگهدارى مى‏گردید، چنین نفعى بر آن مترتب نبود.

[۲] این عبارت گویا در حاشیه بوده است و به سهو وارد متن گردیده است.( شرح آملى، ص ۱۲۰)

[۳] بلغم غیر طبیعى، دو گونه تظاهر پیدا مى‏کند، از حیث هیئت و قوام و از حیث طعم و مزه،( همه اقسام بلغم سفید مى‏باشند) لذا به همین دو گونه نیز شناخته و تقسیم مى‏گردد.

صفراء:

صفراء، آن نیز به دو گونه، طبیعى و زایدِ غیر طبیعى، تقسیم مى‏گردد.

صفراى طبیعى، کف خون مى‏باشد که رنگ آن سرخِ خالص‏[۱]، سبک و تیز [گرم‏] است‏

هرگاه صفراء، گرم‏تر باشد، سرخى بیشترى دارد، آن گاه که صفراى طبیعى در کبد تکوّن مى‏یابد، دو بخش مى‏گردد، بخشى از آن با خون جریان مى‏یابد، و بخش دیگر به کیسه صفراء سرازیر مى‏شود.

آن بخش از صفراء که با خون همراه است، دو جنبه ضرورى و انتفاعى دارد، جنبه ضرورى وجود صفراء با خون، آمیزش آن با خون براى تغذیه اعضایى است که در مزاج خود به اندازه مقتضى، سزاوار بهره‏اى از صفراى نیک‏اند، مانند: ریه؛ جنبه انتفاعى همراهى صفراء با خون، ایجاد رقت و لطافت در خون براى سهولت عبور خون در مجارى تنگ است.

صفراى پالایش یافته و جذب شده به زهره نیز دو جنبه ضرورى و انتفاعى دارد، اما جنبه ضرورى به اعتبار همه بدن، پاکسازى بدن از جریان صفراى اضافى در آن، و به اعتبار عضوى خاص، تغذیه کیسه زهره است؛ اما جنبه انتفاعى ذخیره صفراء در زهره دو چیز است:

  1. شستشوى روده از مدفوع و بلغم چسبنده؛
  2. گزش و تحریک روده و ماهیچه مقعد، تا احساس به دفع پیدا شود، و براى تخلیه حرکت کند[۲]؛ لذا بسا به سبب پیدایش سده (بند آمدگى) در مجراى بین زهره به سوى روده، بیمارى قولنج عارض مى‏گردد.

………….

[۱] شارح موجز، ص ۱۴ مى‏گوید: سرخ خالص، که مایل به زردى است، چون رشته زعفران، لذا برخى رنگ صفراء را زرد گفته‏اند، زیرا احمر ناصع، زرد زعفرانى است، داود انطاکى در تذکره، ص ۱۰ مى‏گوید: صفراء هنگام جدا شدن از بدن سرخ خالص است و مدت زمانى پس از آن زرد مى‏گردد.

[۲] سطح روده ‏ها توسط ماده‏اى رطوبى معروف به« صهروج امعاء» اندود شده است تا از تماس و آسیب روده‏ها با مواد دفعى جلوگیرى شود و این ماده رطوبى مانع احساس به دفع مى‏گردد لذا براى تحریک طبیعت به دفع لازم است پیوسته صفراى تندى بدان ریزش نماید( گزیده از شرح موجز، ص ۱۴).

صفراى غیر طبیعى‏[۱]

صفراى غیر طبیعى دو گونه است:

الف. خروجش از صفراى طبیعى به سبب اختلاط با ماده بیگانه.

ب. خروجش از صفراى طبیعى به سببى در گوهر آن.

گونه اول از صفراى غیر طبیعى که در اثر آمیزش با ماده بیگانه به وجود آمده، نوعى از آن شناخته شده و از شهرت بسیارى برخوردار است‏[۲]، و آن صفراى آمیخته با بلغم است و آن در بیشتر موارد در کبد به وجود مى‏آید[۳]، و نوعى از آن که شهرت کمترى دارد، صفراى آمیخته با سوداء مى‏باشد.

وجه شناخته شده و شایع‏تر به دو صفراى غیر طبیعى مرّه صفراء[۴] و یا مرّه محّیّه (زرده تخم مرغى)[۵] تقسیم مى‏شود؛ زیرا بلغمى که با آن آمیخته گردیده، گاه رقیق است و در نتیجه مره صفراء به وجود مى‏آید، و گاه غلیظ است و از آن صفراى شبیه به زرده تخم مرغ به وجود مى‏آید.

[۱] تقسیم صفراى غیر طبیعى بر مبناى سبب پیدایش آن مى‏باشد که تفاوت در رنگ نیز در آن مشهود است.

[۲] یعنى وجود و شیوع بسیارى دارد.

[۳] به صورت نادر در فضاى معده به وجود مى‏آید زیرا اولًا همه اخلاط در کبد به وجود مى‏آیند ثانیاً فضا و مجارى کبدى بسیار تنگ مى‏باشد و آمیختگى اخلاط در آن به گونه‏اى است که در برخى شرایط، تمایز بین آنها منتفى مى‏گردد، بر این اساس در پاره‏اى موارد و شرایط خلط غیر طبیعى به وجود مى‏ آید.

………….

[۴] با این که به بیشتر اقسام صفراء در لغت« مِرّه» اطلاق مى‏شود ولى به لحاظ شیوع و مشهود بودن این نوع از صفراء به خصوص در قى بدان مره گفته شده( بطورى که گمان شده صفراء تنها آن است) و اخوینى در هدایه آن را« اصفر»( زردآب) نامیده است این نوع صفراء باعث بروز بیمارى‏هاى صفراوى چون اسهال صفراوى، نمله، تب غب و عفونت پذیرى و زخم آورى مى‏باشد.

[۵] از این صفراى غیر طبیعى، قى و بیمارى‏هاى صفراوى پدیدار شود و اگر عفونت پذیرد، تب اینیالوس( تبى که درون بدن بسوزد و بیرون سرد باشد) و اورام مزمن به وجود آید و اگر با خون آمیزد طاعون پدید آید.( نقل با تصرف از هدایه المتعلمین، ص ۳۱)

سودا

سوداء، نیز به دو گونه، طبیعى و زاید غیر طبیعى، تقسیم مى‏شود.

سوداى طبیعى، رسوب و ته نشین خون پسندیده و مزه آن بین شیرینى و گسى است.

هرگاه سوداء در کبد به وجود آید به دو بخش توزیع مى‏شود: بخشى از سوداء با خون در بدن جریان مى‏یابد، و بخش دیگر آن به سوى طحال سرازیر مى‏گردد.

بخش همراه خون به دو جهت، ضرورى و انتفاعى مى‏باشد. جنبه ضرورى، آمیزش آن با خون به اندازه لازم، در جهت تغذیه تک تک اعضایى است که در مزاج آن، وجود مقدارى از سوداى نیک ضرورت دارد، مانند: استخوان‏ها[۱]. اما جنبه انتفاعى وجود سوداء، تقویت، استحکام بخشى و ایجاد تراکم در خون و جلوگیرى آن از تحلیل مى‏باشد.

سودایى که در طحال ذخیره شده، آن بخش از سودایى است که خون از آن مستغنى مى‏باشد، و براى آن دو جنبه، ضرورى و انتفاعى، تصور مى‏شود. ضرورت آن یا به ملاحظه همه بدن- یعنى پاکسازى بدن از سوداى اضافى‏[۱]– مى‏باشد، و یا به ملاحظه عضوى در بدن- یعنى تغذیه طحال- است. اما منفعت در ذخیره سازى سوداء، زمان ترشّح آن به سوى دهانه معده است، و این منفعت به دو چیز تحقق مى‏یابد:

  1. تقویت، استحکام بخشى و زمخت گرداندن دهانه معده؛
  2. قلقلک در دهانه معده به واسطه ترشى سوداء[۲] و برانگیختن حس گرسنگى و اشتهاى به غذا.

بدانید که صفرایى که به زهره سرازیر مى‏شود آن مقدار از صفراست که خون از آن بى‏نیاز مى‏باشد، و صفرایى که از زهره فرومى‏ریزد، آن مقدارى از صفراست که زهره از آن بى‏نیاز مى‏باشد، همچنین سودایى که به طحال مى‏ریزد آن چیزى است که خون از آن بى‏نیاز مى‏باشد و سودایى که از طحال ترشح مى‏گردد، آن چیزى است که طحال از آن بى‏نیاز مى‏باشد.

همان گونه که صفراى مرارى (در کیسه صفراء) نیروى دافعه را از پایین تحریک مى‏کند، سوداى طحالى (در طحال) نیز نیروى جاذبه را از بالا بیدار مى‏گرداند؛

…………..

[۱] در صورت انتشار سوداء در بدن، بیمارى‏هاى سوداوى مانند یرقان سیاه( سندى) به وجود مى‏آید.

[۲] سوداى ذخیره در طحال، نضج مى‏یابد و بر ترشى آن افزوده مى‏گردد.

………

[۱] همچنین تغذیه غضروف‏ها و رباطٌّها.

سوداى غیر طبیعى‏

سوداى غیر طبیعى سودایى است که به روش رسوب و ته نشین شدن خون، به دست نمى‏آید، بلکه تولید آن به فرایند خاکستر شدن و سوختن است، چرا که اجسام ترِ آمیخته با عنصر زمینى به دو روش، عنصر زمینى از آن جدا مى‏گردد:

  1. از راه رسوب و ته نشین شدن‏[۱] و این گونه رسوب تنها از خلط خون حاصل مى‏شود (و دیگر اخلاط رسوب ندارند) و این همان سوداى طبیعى است.
  2. از راه سوختن، بدین گونه که بخش لطیف خلط گداخته گردد و بخش غلیظ آن به جاى ماند، این گونه رسوب از خون و دیگر اخلاط به دست مى‏آید، و این سوداى زاید است و (براى تمایز از سوداى طبیعى) به آن اطلاق مِرَّه سوداء مى‏شود.

گفتیم سوداى طبیعى تنها از راه رسوب و دُردى خون به دست مى‏آید، زیرا خلط بلغم به دلیل چسبندگى و لزوجت چیزى مانند دُردى‏[۲] از آن ته نشین نمى‏گردد. خلط صفراء نیز به دلیل لطافت و کمى عنصر زمینى در آن و حرکت پیوسته آن‏[۳] و حجم اندک آن در بدن، که از خون متمایز باشد، چیز قابل توجهى از آن رسوب نمى‏کند، و هرگاه‏

اندکى صفراء از خون جدا شود، (ته نشین نمى‏گردد، بلکه) بى درنگ متعفن شده یا از بدن دفع مى‏گردد.[۴]

و در صورت تعفن (توسط حرارت بیگانه)، بخش لطیف آن گداخته مى‏گردد و بخش کثیف آن تحت عنوان سوداى سوخته، به جا مى‏ماند نه سوداى رسوبى.

(در ادامه چگونگى به دست آمدن سوداى غیر طبیعى مى‏گوییم) بخشى از سوداى زاید خاکستر صفراء و سوخته آن است و مزه‏اى تلخ دارد، تفاوت آن با صفرایى که آن را صفراى سوخته نامیدیم در آن است که صفراى سوخته، در اثر امتزاج با همین خاکستر به وجود مى‏آید، ولى این همان خاکسترى است که خودبه خود جدا شده و بخش لطیف آن گداخته شده است.

………………..

[۱] رسوب عبارت است، از جدا شدن 

آب کدر.

[۲] در نسخه‏اى کالدهن دارد، یعنى مانند روغن که داراى دردى و رسوب نمى‏باشد، بعضى از شارحان مى‏گویند به جز روغن زیتون.

[۳] صفراء، به لحاظ حرارت زیاد، پیوسته در جنبش و حرکت است و جسم سائل در حال حرکت، چیزى از آن رسوب نمى‏کند، لذا نیاز به سکون دارد.( تلخیص از شرح آملى، ص ۱۳۵)

[۴] در صورت درنگ، طبیعت آن را به سرعت به کیسه صفراء انتقال مى‏دهد.

شناخت اخلاط اربعه و حالات و علامات غلبه این اخلاط و دستورات کامل پرهیزات و آنچه میبایست مصرف گردد از برای درمان این غلبه ها در بدن انسان